سفیدبرفی و آینه جادویی - سوپراسکوپ شماره ۵
ادبیات کودکان

سفیدبرفی و آینه جادویی - سوپراسکوپ شماره ۵

2021-02-06
روزی روزگاری، در سرزمینی دور، پرنسس [شاهزاده خانم] زیبایی زندگی می‌کرد. یک روز پرنسس کنار پنجره بازی نشست و به برف بیرون نگاه کرد. هنگامی‌که مشغول خیاطی بود دستش را برید، قطره خونی بر روی برف سفید افتاد. با خود گفت:«آرزو می‌کنم وقتی‌که دختری به دنیا آوردم، پوستی به سفیدی برف، لبانی به سرخی خون و گیسوانی به سیاهی کلاغ داشته باشد». به‌زودی پس‌ازآن دختری به دنیا آورد و او نامش را سفیدبرفی گذاشت. افسوس، پرنسس جوان پس‌ازآنکه بچه‌اش به دنیا آمد بهبود نیافت. پرَنس [شاهزاده] بسیار غمگین بود. می‌بایستی به دنبال پرنسس دیگری بگردد...
View more
Comments (3)

More Episodes

All Episodes>>

Get this podcast on your phone, Free

Create Your Podcast In Minutes

  • Full-featured podcast site
  • Unlimited storage and bandwidth
  • Comprehensive podcast stats
  • Distribute to Apple Podcasts, Spotify, and more
  • Make money with your podcast
Get Started
It is Free