قربانیان فقر در جادههای کابل
مشکلات زندهگی کودکی او را دزدیده و آرزوهایش را بلعیده است. همه آرزویش این است که آخر روز پول بیشتر به خانه ببرد. وقتی در مورد درس، مکتب و آرزوهایش میپرسم، میگوید: «بیازو امسال میرم، دگه دخترها را نمیگذارند.» رهایی از مکتب سبب میشود تا همه وقت کار کند و پول بیشتر بهدست بیاورد؛ زیرا او در طول دوازده سال زندهگیاش آموخته است که برای پر کردن شکم باید کار کند و رفتن به مکتب برای او به مثابه هدر دادن زمانهای مهم کسب چند افغانی است.
همصحبت شدن با رعنای کوچک که این روزها خبری از او ندارم، بسیار دردآور و جگرخونکننده بود. طفلی که باید تمام دغدغهاش خراب شدن بازیچههایش باشد، غم نان و گرسنه ماندن او را آواره خیابانها کرده است.
روایت از حمیده فاروقی
Create your
podcast in
minutes
It is Free