در شب های قبل تا آنجا شنیدیم که دخترکان قصد نخجیرگاه کردند و از خواهر خردسال خواستند که با آنها بیاید ولی او گفت که حسن رنجور است و باید در پیشش بمانم
حالا بشنویم ادامه ی حکایت را
........
دوستان خوبم یادتون نره نظراتتون رو برام بنویسید
ضمنا صفحه نقاشی هام در اینستاگرام را می تونید با این آیدی دنبال کنید
@art_sayehmeshki
.......
همچنین در همین اَپ دو کانال دیگر نیز دارم به نام های (رمانکده) و کتاب صوتی
bookcast
که داستان ها و رمان های زیبا و شنیدنی گویش کردم
امیدوارم گوش کنید و لذت ببرید