انبار پر از کیسههای بذر بود. میلی و مادی موشه، از سوراخ لونهشون نگاه کردن و امیدوار بودن که اون دو تا گربه، اون دور و بر نباشن. میلی گفت: «من گرسنهام. میخوام برم یککم از اون بذرها بخورم. باید خیلی خوشمزه باشن.»
بینی مادی تکون خورد: «ببین میتونی گربهها رو این دور و بر ببینی؟»
داستان تا وقتی گربهها خوابن، موشها میتونن بازی کنن!
https://ketabak.org/vw8aj