از بس که در خیابانها گشته بودم، پاهایم تاول زده بود، هیچکس هم پیدا نمیشد بپرسد دردت چیست. آخ زن عزیز و یکییکدانهام، کجایی؟
هرکسی که سرش را برمیگرداند و نگاهم میکرد، سراغ عدالت را از او میگرفتم.«صورت سرخ و چشمان سیاهی داره، روسری قرمزی هم سرش کرده» بعضیها میخندیدند. عدهای هم اخم میکردند، هیچکس از دل داغدیدهام خبر نداشت. دیدم که اینطوری هیچکس بهم کمک نمیکنه، رفتم وسط خیابان داد کشیدم:
«عدالت، عدالت، عدالت!»
مردی که عقب عدالت میگشت از عزیز نسین
https://ketabak.org/593z6