قصه‌‌ی ننه گلاب - محمدرضا شمس
آوای کتابک

قصه‌‌ی ننه گلاب - محمدرضا شمس

2020-02-21
یک روز صبح، وقتی ننه‌ گلاب از خواب بیدار شد،‌ دید دنیا خیلی کثیف شده است. چادرش را بست به کمرش و آمد کنار حوض مرمرش. دنیا را برداشت، انداخت توی طشت. یک قالب صابون، یک کمی آب، چنگ و چنگ و چنگ، بشور و بساب. دنیا را شست و تمیز کرد. قشنگ کرد. بعد آن را پهن کرد روی بند رخت تا خشک بشود. اما هنوز کمرش را راست نکرده بود و عرق پیشانی‌اش را پاک نکرده بود که باد آمد و دنیا را برداشت و با خودش برد. ننه‌گلاب دنبال باد دوید و گفت: «ای باد، بالت طلا! دنیا را بده.» https://ketabak.org/2e6xu
Comments (3)

More Episodes

All Episodes>>

Get this podcast on your phone, Free

Create Your Podcast In Minutes

  • Full-featured podcast site
  • Unlimited storage and bandwidth
  • Comprehensive podcast stats
  • Distribute to Apple Podcasts, Spotify, and more
  • Make money with your podcast
Get Started
It is Free