#118 - داستان سلیمان و خرّوب - بخش دوم
داستان سلیمان و خرّوب🌟پس سلیمان دید اندر گوشهای | نوگیاهی رسته همچون خوشهای🌟دید بس نادر گیاهی سبز و تر | میربود آن سبزیش نور از بصر🌟پس سلامش کرد در حال آن حشیش | او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش🌟گفت نامت چیست برگو بیدهان | گفت خروب است ای شاه جهان🌟گفت اندر تو چه خاصیت بوَد؟ | گفت من رستم مکان ویران شود🌟من که خروبم خراب منزلم | هادم بنیاد این آب و گلم🌟پس سلیمان آن زمان دانست زود | که اجل آمد سفر خواهد نمود🌟گفت تا من هستم این مسجد یقین | در خلل ناید ز آفات زمین🌟تا که من باشم وجود من بود | مسجداقصی مخلخل کی شود🌟پس که هدم مسجد ما بیگمان | نبود الا بعد مرگ ما بدان🌟مسجدست آن دل که جسمش ساجدست | یار بد خروب هر جا مسجدست🌟یار بد چون رست در تو مهر او | هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو🌟🌟این برنامهای است از رادیو بامداد🌟🌟تمامی قسمتهای این مجموعه را میتوانید در وبسایت رادیو بامداد بشنویدwww.RadioBamdad.com
#117 - داستان سلیمان و خرّوب - بخش اول
داستان سلیمان و خرّوب🌟پس سلیمان دید اندر گوشهای | نوگیاهی رسته همچون خوشهای🌟دید بس نادر گیاهی سبز و تر | میربود آن سبزیش نور از بصر🌟پس سلامش کرد در حال آن حشیش | او جوابش گفت و بشکفت از خوشیش🌟گفت نامت چیست برگو بیدهان | گفت خروب است ای شاه جهان🌟گفت اندر تو چه خاصیت بوَد؟ | گفت من رستم مکان ویران شود🌟من که خروبم خراب منزلم | هادم بنیاد این آب و گلم🌟پس سلیمان آن زمان دانست زود | که اجل آمد سفر خواهد نمود🌟گفت تا من هستم این مسجد یقین | در خلل ناید ز آفات زمین🌟تا که من باشم وجود من بود | مسجداقصی مخلخل کی شود🌟پس که هدم مسجد ما بیگمان | نبود الا بعد مرگ ما بدان🌟مسجدست آن دل که جسمش ساجدست | یار بد خروب هر جا مسجدست🌟یار بد چون رست در تو مهر او | هین ازو بگریز و کم کن گفت وگو🌟🌟این برنامهای است از رادیو بامداد🌟🌟تمامی قسمتهای این مجموعه را میتوانید در وبسایت رادیو بامداد بشنویدwww.RadioBamdad.com
#116 - پادشاه نصرانی گداز - بخش دوم
بود شاهی در جُهودان ظلمساز|دشمنِ عیسی و نصرانی گُداز***عهدِ عیسی بود و نوبتْ آنِ او|جانِ موسی او و موسی جانِ او***شاهِ اَحْوَل کرد در راهِ خدا|آن دو دَمسازِ خدایی را جدا***گفت استادْ اَحْوَلی را کَاندَر آ|زو بُرون آر از وِثاق آن شیشه را***گفت اَحوَل: زان دو شیشه من کدام|پیشِ تو آرَم؟ بکُن شرحِ تمام***گفت استاد: آن، دو شیشه نیست، رو|اَحوَلی بگذار و افزونْبین مشو***گفت: ای اُستا، مرا طعنه مزن|گفت اُستا: زان دو، یک را دَر شکن***چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم|مَرد، اَحوَل گردد از مَیلان و خشم***شیشه یک بود و به چشمش دو نمود|چون شکست او شیشه را، دیگر نبود***خشم و شَهوَت مرد را احوَل کند|ز استقامت روح را مُبْدَل کند***چون غَرَض آمد، هنر پوشیده شد|صد حجاب از دل به سوی دیده شد***چون دهد قاضی به دل رُشْوَت قرار|کی شناسد ظالم از مظلومِ زار***شاه، از حِقْدِ جُهودانه چنان|گشت اَحوَل، کَالْاَمانْ یا رَب اَمان***صد هزاران مؤمنِ مظلوم کُشت|که پناهم دینِ موسی را و پُشت📻 📻 📻🌟این برنامهای است از رادیو بامداد🌟تمامی قسمتهای این مجموعه را میتوانید در وبسایت رادیو بامداد بشنویدwww.RadioBamdad.com
#115 - پادشاه نصرانی گداز - بخش اول
بود شاهی در جُهودان ظلمساز|دشمنِ عیسی و نصرانی گُداز***عهدِ عیسی بود و نوبتْ آنِ او | جانِ موسی او و موسی جانِ او***شاهِ اَحْوَل کرد در راهِ خدا | آن دو دَمسازِ خدایی را جدا***گفت استادْ اَحْوَلی را کَاندَر آ | زو بُرون آر از وِثاق آن شیشه را***گفت اَحوَل: زان دو شیشه من کدام | پیشِ تو آرَم؟ بکُن شرحِ تمام***گفت استاد: آن، دو شیشه نیست، رو | اَحوَلی بگذار و افزونْبین مشو***گفت: ای اُستا، مرا طعنه مزن | گفت اُستا: زان دو، یک را دَر شکن***چون یکی بشکست، هر دو شد ز چشم | مَرد، اَحوَل گردد از مَیلان و خشم***شیشه یک بود و به چشمش دو نمود | چون شکست او شیشه را، دیگر نبود***خشم و شَهوَت مرد را احوَل کند | ز استقامت روح را مُبْدَل کند***چون غَرَض آمد، هنر پوشیده شد | صد حجاب از دل به سوی دیده شد***چون دهد قاضی به دل رُشْوَت قرار | کی شناسد ظالم از مظلومِ زار***شاه، از حِقْدِ جُهودانه چنان | گشت اَحوَل، کَالْاَمانْ یا رَب اَمان***صد هزاران مؤمنِ مظلوم کُشت | که پناهم دینِ موسی را و پُشت 📻 📻 📻🌟این برنامهای است از رادیو بامداد🌟تمامی قسمتهای این مجموعه را میتوانید در وبسایت رادیو بامداد بشنویدwww.RadioBamdad.com
#114 - داستان شاه در لباس دزدان
داستان شاه در لباس دزدانشب چو شه محمود برمیگشت فرد * با گروهی قوم دزدان باز خورد | پس بگفتندش کیی ای بوالوفا * گفت شه من هم یکیام از شما | آن یکی گفت ای گروه مکر کیش * تا بگوید هر یکی فرهنگ خویش | تا بگوید با حریفان در سمر * کو چه دارد در جبلت از هنر | آن یکی گفت ای گروه فنفروش * هست خاصیت مرا اندر دو گوش | که بدانم سگ چه میگوید به بانگ * قوم گفتندش ز دیناری دو دانگ | آن دگر گفت ای گروه زرپرست * جمله خاصیت مرا چشم اندرست | هر که را شب بینم اندر قیروان * روز بشناسم من او را بیگمان | گفت یک خاصیتم در بازو است * که زنم من نقبها با زور دست | گفت یک خاصیتم در بینی است * کار من در خاکها بوبینی است | سرالناس معادن داد دست * که رسول آن را پی چه گفته است📻 📻 📻این برنامهای است از رادیو بامداد🌟تمامی قسمتهای این مجموعه را میتوانید در وبسایت رادیو بامداد بشنویدwww.RadioBamdad.com