هر روز صبح، بابای مری با ماشین قرمزرنگش به سرِ کار میرفت. بابا پیش از این که از گاراژ بیرون بیاد، میایستاد و برای مری دست تکون میداد. مری هم برای پدرش دست تکون میداد و به داخل خونه برمیگشت.
یک روز وقتی که مری برای پدر دست تکون داد و توی خونه برگشت، از مادرش پرسید: «آخه چرا شما و بابا رانندگی میکنین، ولی من نباید رانندگی کنم؟»
https://ketabak.org/eu4l7
Create your
podcast in
minutes
It is Free