مثل یک کار پلیسی درست و حسابی بود. تمام چیزهایی را که از جنوب لندن دوست داشت برایش زنده می کرد؛ قتل، مواد مخدر، کسی که با کمی ادا و اصول توانست بگوید «حرفی ندارم». وقتی خواند مطمئن شد به سرنخ کوچکی می رسد که پرونده ای چند ده ساله را باز می کند. او این نقش را در ذهنش بازی کرده بود. «قربان، من یه کم گشتم و مشخص شد ۲۹ ماه می ۱۹۹۷ تعطیل رسمی بوده، که به بیان دقیق تر دال بر عدم حضور تونی کرن توی صحنه جرمه، شما این طور فکر نمی کنین؟» کریس هادسن هم مشکوک می شد و به خودش می گفت به هیچ وجه نمی شود این تازه وارد پرونده را حل کرده باشد و بعد دانا ابرو بالا می انداخت و می گفت: «من دست خطش رو دادم پزشکی قانونی قربان، خب حدس بزنین چی شد؟» کریس هم وانمود می کرد علاقه ای به حرف هایش ندارد، ولی دانا می دانست توجهش جلب شده است. «مشخص شد تونی کرن در واقع چپ دست بوده.» بعد کریس الپهایش را باد می کرد. او باید به دانا دست مریزاد می گفت.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.