دریا زیبا بود. کشتی بزرگ «آنتلوپ» به سمت دریاهای جنوب درحرکت بود. گالیور در عرشه کشتی ایستاده و به اقیانوس خیره شد. یکی از کارکنان کشتی به او نزدیک شد و گفت:
«گالیور! طوفان دارد میآید. من اگر جای تو بودم، به داخل کشتی میرفتم»
«من از طوفان نمیترسم، بلکه از وجود آن لذت میبرم. این سفر برای من تا حالا خیلی خستهکننده بوده»
اما خیلی زود باد شروع به زوزه کشیدن کرد و کشتی «آنتلوپ» در میان موجهای بسیار بزرگی قرار گرفت. ناگهان کشتی شکاف برداشت و از وسط دونیم شد...
کاری از سازمان انتشار مجموعه داستانهای ناطق
شرکت ۴۸ داستان، سوپراسکوپ
مترجم: پرویز رفیعی
Create your
podcast in
minutes
It is Free