غزل شماره ۰۲۴
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانهکشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبير زدم يکسره بر هرچه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور آنجا
نااميد از در رحمت مشو ای بادهپرست
بجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمنآرای جهان خوشتر از اين غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت)
يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دست
این پیک نامور که رسید از دیار دوست ۰۶۰
دارم امید عاطفتی از جناب دوست ۰۵۹
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ۰۵۸
آن سیهچرده که شیرینی عالم با اوست ۰۵۷
دل سراپردهی محبت اوست ۰۵۶
خم زلف تو دام کفر و دین است ۰۵۵
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ۰۵۴
منم که گوشهی میخانه خانقاه من است ۰۵۳
روزگاریست که سودای بتان دین من است ۰۵۲
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است ۰۵۱
به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است ۰۵۰
روضهی خلد برین خلوت درویشان است ۰۴۹
صوفی از پرتوی می راز نهانی دانست ۰۴۸
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست ۰۴۷
گل در بر می بر کف و معشوق به کام است ۰۴۶
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است ۰۴۵
کنون که بر کفِ گل جامِ بادهی صاف است ۰۴۴
صحن بستان ذوقبخش و صحبت یاران خوش است ۰۴۳
حال دل با تو گفتنم هوس است ۰۴۲
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبيز است ۰۴۱
Create your
podcast in
minutes
It is Free
Good Mood Revolution
این نقطه
Your Sleep Guru Podcast
Anxiety Slayer™ with Shann and Ananga
Men Do Talk Podcast
The Dr. John Delony Show