تنها کاری که گارت میکرد، گریه کردن بود. از وقتی چشمش رو باز میکرد و از خواب بیدار میشد، تا وقتی که مادر اون رو دوباره میخوابوند، گریه میکرد. نه دلش درد میکرد و نه گوشش؛ گریه میکرد، چون چیزی نبود که اون رو خوشحال کنه
یک روز، مامان از مادربزرگ گارت خواست به خونهشون بیاد و از گارت نگهداری کنه، تا مامان بتونه به بازار بره و برای گارت، یک اسباببازی تازه پیدا کنه....
https://ketabak.org/wm9ma
Create your
podcast in
minutes
It is Free