شهر آتیش گرفته بود، شب و کلاغ شهادت داده بودن کار ابرامه! ابرام هم میگفت بهوالله دست خودم نبود. دیشب داشتم تو بلوار تردد میکردم گریهم گرفت، اشکهام ریخت، زمین گر گرفت، تا سرِ خیابون رفت. پیچید راست، دومین میدون، مستقیم زبونه کشید تا خاطراتم.
Create your
podcast in
minutes
It is Free